English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (6082 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to have a rough time U بد گذراندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
lobbied U برای گذراندن لایحهای
lobbies U برای گذراندن لایحهای
lobby U برای گذراندن لایحهای
filtering U از صافی گذراندن
pass U گذراندن تصویب شدن
pass U گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass U گذراندن
passed U گذراندن تصویب شدن
passed U گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed U گذراندن
passes U گذراندن تصویب شدن
passes U گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes U گذراندن
dawdle U بیهوده وقت گذراندن
dawdled U بیهوده وقت گذراندن
dawdles U بیهوده وقت گذراندن
dawdling U بیهوده وقت گذراندن
grip U بریدگی برای گذراندن اب
gripped U بریدگی برای گذراندن اب
gripping U بریدگی برای گذراندن اب
grips U بریدگی برای گذراندن اب
moon U بیهوده وقت گذراندن
moons U بیهوده وقت گذراندن
peel U گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peels U گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
slug U یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugged U یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugs U یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
niggle U وقت گذراندن
niggled U وقت گذراندن
niggles U وقت گذراندن
procrastinate U بدفع الوقت گذراندن
procrastinated U بدفع الوقت گذراندن
procrastinates U بدفع الوقت گذراندن
procrastinating U بدفع الوقت گذراندن
piddle U وقت گذراندن
piddled U وقت گذراندن
piddles U وقت گذراندن
dallied U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallying U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand off U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-off U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
loaf U وقت را بیهوده گذراندن
avert U گذراندن
averted U گذراندن
averting U گذراندن
averts U گذراندن
survive U گذراندن
survived U گذراندن
survives U گذراندن
surviving U گذراندن
serve U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
temporised U بدفع الوقت گذراندن
temporised U وقت گذراندن
temporises U بدفع الوقت گذراندن
temporises U وقت گذراندن
temporising U بدفع الوقت گذراندن
temporising U وقت گذراندن
temporize U بدفع الوقت گذراندن
temporize U وقت گذراندن
temporized U بدفع الوقت گذراندن
temporized U وقت گذراندن
temporizes U بدفع الوقت گذراندن
temporizes U وقت گذراندن
temporizing U بدفع الوقت گذراندن
temporizing U وقت گذراندن
snooze U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
while U سپری کردن گذراندن
convalesce U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalescing U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
Sunday U یکشنبه را گذراندن
Sundays U یکشنبه را گذراندن
weekends U تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend U تعطیل اخرهفته را گذراندن
idle U وقت گذراندن
idled U وقت گذراندن
idles U وقت گذراندن
idlest U وقت گذراندن
fare U گذراندن گذران کردن
fared U گذراندن گذران کردن
fares U گذراندن گذران کردن
faring U گذراندن گذران کردن
aestivate U تابستان را گذراندن
aestivate U رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
belate U ازموقع گذراندن
dillydally U بیهوده وقت گذراندن
filtration U از صافی گذراندن
Other Matches
to rime away one's time U گذراندن
to be at ease U به گذراندن
to make a shift U گذراندن
temporalize U وقت گذراندن
interlace U ازهم گذراندن
laugh away U با خنده گذراندن
leach U از صافی گذراندن
filrate U از صافی گذراندن
to enjoy oneself U خوش گذراندن
to gain time U به بهانه گذراندن
to laugh away U با خنده گذراندن
to rub through or along U بسختی گذراندن
to rough it U سخت گذراندن
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
to sleep away one's time U بخواب گذراندن
token passing U گذراندن نشانه
play away U به بازی گذراندن
get through U به پایان رساندن گذراندن
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
To pass a bI'll through parliament . U لایحه یی را از مجلس گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To review the past in ones minds eye . U گذشته را از نظر گذراندن
while away the time <idiom> U زمان خوشی را گذراندن
to talk away U بصحبت یاگفتگو گذراندن
temporalize U بدفع الوقت گذراندن
jauk U بیهوده وقت گذراندن
infltrate U از سوراخهای صافی گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
get on U گذران کردن گذراندن
outwear U کهنه شدن گذراندن
to loaf a way one's time U بیهوده وقت گذراندن
to mope a way U به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout U بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout U بیهوده وقت گذراندن
serve one's term of imprisonment U حبس خود را گذراندن
testamur U گواهی نامه گذراندن امتحانات
to loaf a way one's time U وقت خود را ببطالت گذراندن
reeve U طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
To bring something to someones attention . U چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To get a pass. U امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to p at or in an occpation U بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
hang out <idiom> U به بطالت گذراندن روزگار کردن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
to keep a person company U پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pase U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
reeve U ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
push ball U بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
wear stripes U دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate U با تراوش گذراندن تراوش کردن
throughput capacity U فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com